ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

نهنگ و پینوکیو

دیروز رفتیم ارنواز را استخر ثبت نام کردیم و امروز ارنواز با باباش رفت استخر. از اونجایی که بار اولش بود که می رفت استخر و از اونجایی که زبان هم بلد نیست، پس باباش ه اجازه پیدا کرد تا باهاش بره استخر ارنواز هم برخلاف تصور باباش اصلا از آب نمی ترسید و واسه رفتن تو آب ثانیه شماری کرد تا مربیش اومد و اجازه پیدا کرد که بره حسابی داشت شنا را یاد می گرفت که یکدفعه کلی اسیاب بازی ریختند تو اب و در نتیجه حواس ارنواز رفت به عروسک کوتوله ها و عروسک پدر ژپتو و دیگه تا آخرش چیز دیگه ای را دنبال نکرد. بعد بابایی هم خودش رفت تو آب و با ارنواز بازی کرد سعی کرد بهش بگه که می تونه مثل ماهی باشه. البته ارنواز ترجیح می داد که به جای ماهی نهنگ باشه و دنبال...
11 فروردين 1391

خیلی بزرگ

- مامان پی پی دارم - خب بیا برو دستشویی پی پی کن - نه پمپرز پام کن - آخه تو دیگه بزرگ شدی. ببین من و بابا هم تو دستشویی پی پی می کنیم - آخه پی پی ام خیلی بزرگه. اندازه شما
10 فروردين 1391

بدون عنوان

ارنواز به تازگی دوست داره به ترجمه لغات به ایتالیایی اشراف پیدا کنه، البته به صورت شهودی... - مامان، بچه گربه چی میشه؟ - gattino - نه، من میدونم، کو دو چو میشه. شاید هم به چینی یا ژاپنی همین بشه!
8 فروردين 1391

توصیه دوستانه

ارنواز: من دیگه غذا نمی خورم مامان: چرا؟! ارنواز: من دیگه غذا نمی خورم، نمی خوام بزرگ شم، می خوام تاب سواری کنم...   توصیه دوستانه: جلو چشم بچه هاتون حتما سوار تاب شید.
8 فروردين 1391

معیارها

ارنواز شده خانوم دکتر و بابایی اومده پیشش. خانوم دکتر بابا را وزن می کنه. بابا: خانوم دکتر، وزن من چند کیلو هست؟ - هزار تومن!     چند ساعت بعد ارنواز فروشنده هست و بابا خریدار. بابا: خانوم این قیمتش چنده؟ - سه کیلو!
7 فروردين 1391

سس

- ارنواز ساندویچ می خوری؟ - نه - سیب زمینی چطور؟ - سس هم داشته باشه - باشه - سس هم داشته باشه - باشه بابا جون       - سس هم داشته باشه - باشه     - سس هم داشته باشه - جشم ارنواز       - سس هم داشته باشه - چشم       - سس هم داشته باشه         سرانجام خرید انجام شد -بابا سسش را بده - چشم       - سس       - سس             ...
6 فروردين 1391

شورت شرک

شرک تو اتاق خواب با فیونا داره حرف میزنه. دوربین مدیوم شرک را به تصویر کشیده (خیلی غیرانیمیشنی شد) یعنی ما فقط بالاتنه شرک را می بینیم که البته لخته. ارنواز: بابا ! - بله؟ - شرک شورت پاشه؟!     شما چی میگید؟
4 فروردين 1391

کیندر

زاستی یه چیزی را مدت ها است که یادم میره تا بنویسم. اگر کنسول ایتالیا به ما ویزا نمی داد، احتمالا شرکت شکلات سازی کیندر این همه سود نمی کرد. فعلا که ما یک کلکسیون از چیزهای شبیه به هم کیندرداریم.
4 فروردين 1391

سال تحویل

سفره هفت سین ما سبزه نداشت: جاش سبزی گذاشتیم. سرکه نداشت: جاش شراب گذاشتیم. سمنو و سنجد هم نداشت: جاش دو تا سین دیگه پیدا کردیم. شد شش تا سین و یک شین. آینه و ماهی هم البته نداشت. از اونجایی هم که سال تحویل به وقت میلان ساعت ۵ صبح بود و ارنواز قطعا بیدار نمی شد، شب قبلش   مراسم را برگزار کردیم. حاجی فیروز هم واسه ارنواز یک هدیه آورد. سپیدبرفی. هدیه را هم گذاشت تو جای خواب ارنواز. البته حاجی فیروز یادش رفت که برای ارنواز برچسب بیاره که در نتیجه فردا صبح مجبور شد برگرده و دوباره بیاره. ماند تا فردا صبح که البته ساعت ما هم زنگ نزد و همه با هم خواب ماندیم.  
3 فروردين 1391